آشنایی با سوره مریم
نام سوره: مریم
تعداد آیات: ۹۸
تعداد کلمات: ۹۷۲
تعداد حروف: ۳۹۳۵
ترتیب نزول: ۴۴
محل نزول: مکه مکرمه
معانی نام سوره: نام زنی بسیار با تقوا و مطهر و شایسته: دختر عمران و مادر حضرت عیسی (ع)
نامهای دیگر: کهیعص
ویژگیهای سوره: از سوره های سوگند دار است: (آیه ۸۶)
موضوعات مطرح شده: داستان پاکی و طهارت مقام و عصمت حضرت مریم (س) – داستان دو پیامبر بزرگ خداوند: زکریا و فرزندش یحیی – داستان حضرت ابراهیم و مناظره و محابه او با پدر خوانده اش – یادی از پیامبران بزرگی مانند: آدم – نوح – ابراهیم – اسماعیل – اسحاق – ادریس – یعقوب – هارون و موسی (ع).
فضیلت قرائت و خواص سوره مریم
مریم؛ نوزدهمین سوره قرآن است که مکی و ۹۸ آیه دارد.
در فضیلت این سوره از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم روایت شده: هر کس سوره مریم را قرائت نماید به تعداد تصدیق کنندگان و تکذیب کنندگان حضرت زکریا و یحیی و مریم و عیسی و موسی و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل ده حسنه به او عطا می شود و به تعداد کسانی که برای خداوند فرزند قایل شده و قایل نشده اند نیز ده حسنه به او داده می شود.
همچنین از ایشان نقل شده است: به کسی که سوره مریم را قرائت کند، ده برابر تعداد کسانی که پیامبران و رسولان نام برده شده در این سوره را تصدیق یا تکذیب کردند، حسنه و درجه داده می شود که هر درجه ای، هزار هزار مرتبه بزرگ تر از ما بین زمین و اسمان است و به همین تعداد، همسران بهشتی در فردوس به او داده می شود و در روز قیامت، همراه متقیان در اولین گروه سابقین، محشور می شود.
از ابان بن عثمان نقل شده که حضرت صادق علیه السلام فرمودند: هر کس به خواندن سوره مریم مداومت کند نمیردتا اینکه برسد به آنچه او را بی نیاز سازد، از جان و مال و فرزند. و نیز در آخرت از یاران عیسی بن مریم علیهم السلام باشد و در آن روز دارای سلطنتی شود مثل سلطنت سلیمان در دنیا.
آثار و برکات تلاوت سوره مریم
۱٫ زیاد شدن خیر و برکت
روایت از امام صادق علیه السلام: هر کس سوره مریم را بنویسد وآن را در ظرفی شیشه ای که دهانه تنگ دارد گذاشته و در منزلش بگذارد خیر خانه و روزی اش زیاد شود و در خوابش چیزهای خوب می بیند.
۲٫ ترس از فرد قدرتمند
امام صادق علیه السلام فرموده اند: هرکس بر شخصی وارد شود که از او خوف و ترس دارد هنگام مواجهه با او حروف ک ه ی ع ص را یکی یکی گفته و بعد از گفتن هر حرف یکی از انگشتان دست راستش را ببندد، آنگاه حروف ح م ع س ق را یکی یکی گفته و انگشتان دست چپش را ببندد و دو دست خود را مشت کند، آنگاه آیه ۱۱۰ سوره طه و عنت الوجوه للحیِ….ظلماً را قرائت نماید و هنگام روبه رو شدن با ان شخص دو دستش را بگشاید هیچ آسیبی از جانب وی به او نخواهد رسید.
۳٫ خواب خوش
در تفسیر البرهان به نقل از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و اله وسلم آمده است: هر کس سوره مریم را نوشته و به همراه خود داشته باشد، در خوابش جز چیزهای خوب نمی بیند و اگر بر دیوار خانه نوشته شود از خطرات حفظ شده و آنچه در خانه است در امنیت می باشد و اگر خائف، آن را بشوید و بنوشد امنیت یابد.
۴٫ دفع دشمن
در حاشیه زادالمعاد آمده است برای دفع دشمن کهیعص را ۷۷۵ بار بخواند که به نتیجه خواهد رسید.
۵٫ پیدا شدن همسر مناسب
اگر این سوره را بنویسند و بشویند و آبش را بر دختر ریزند او را شوهر پیدا شود.
۶٫ بهبود سردرد
جهت رفع سردرد و میگرن آیات – ۵-۱ – سوره مریم و آیه – ۲۹ – سوره فتح را بخواند برطرف خواهد شد.
شأن نزول و محتوای سوره مریم
این سوره از نظر محتوا دارای چندین بخش مهم است:
۱٫ مهمترین بخش این سوره را قسمتی از سرگذشت زکریا و مریم و حضرت مسیح علیه السلام و یحیی و ابراهیم قهرمان توحید و فرزندش اسماعیل و ادریس و بعضی دیگر از پیامبران بزرگ الهی، تشکیل می دهد که دارای نکات تربیتی خاصی است.
۲٫ قسمت دیگری از این سوره که بعد از بخش نخست مهمترین بخش را تشکیل می دهد مسائل مربوط به قیامت و چگونگی رستاخیز و سرنوشت مجرمان و پاداش پرهیزکاران و مانند آنست.
۳٫ بخش دیگر مواعظ و نصائحی است که در واقع مکمل بخشهای گذشته می باشد.
۴٫ بالاخره آخرین بخش، اشارات مربوط به قرآن و نفی فرزند از خداوند و مساله شفاعت است که مجموعا برنامه تربیتی مؤ ثری را برای سوق نفوس انسانی به ایمان و پاکی و تقوا تشکیل می دهد.
فضیلت سوره از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلّم چنین نقل شده است که هر کس این سوره را بخواند به تعداد کسانی که زکریا را تصدیق یا تکذیب کردند و همچنین یحیی و مریم و عیسی و موسی و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل، آری به تعداد هر یک از آنها خداوند ده حسنه به او می دهد، همچنین به تعداد کسانی که (به دروغ و تهمت) برای خدا فرزندی قائل شدند و نیز به تعداد کسانی که فرزند قائل نشدند.
در حقیقت این حدیث دعوت به تلاش و کوشش در دو خط مختلف می کند: خط حمایت از پیامبران و پاکان و نیکان، و خط مبارزه با مشرکان و منحرفان و آلودگان، زیرا می دانیم این ثوابهای بزرگ را به کسانی نمی دهند که تنها الفاظ را بخوانند و عملی بر طبق آن انجام ندهند، بلکه این الفاظ مقدس مقدمه ای است برای عمل.
در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم هر کس مداومت بخواندن این سوره کند از دنیا نخواهد رفت مگر اینکه خدا به برکت این سوره او را از نظر جان و مال و فرزند بی نیاز می کند.
این غنا و بی نیازی مسلما بازتابی است از پیاده شدن محتوای سوره در درون جان انسان و انعکاسش در خلال اعمال و رفتار و گفتار او.
داستان سوره مریم
این سوره نخست به داستان زکریا و یحیی ومریم و عیسی و سرگذشت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و ماجرای موسی و هارون و حکایت ادریس یا خنوخ اشاره می کند و صدق و اخلاص ایشان را به عنوان انبیای الهی می ستاید. در این سوره هم چنین نمونههایی از لعزش گمراهان و زورگوییهای آنان و افکار و عقایدشان ذکر می گردد و آن چه که از لوازم این لعزش هاست از نکبت و عذاب خدا می داند و عقیدهٔ مسیحیان مبنی بر پسر خدا بودن عیسی را شرک آمیز قلمداد کرده و نکوهش می کند.
مریم مادر عیسی با لقب سیدة نسآ العالمین نزد مسلمانان مورد احترام است. هم چنین خداوند مریم را پاک قرار داده و او را بر تمام زنان عالم برگزیده است.
بخش نخست این سوره اشاره به داستان زکریا دارد که با روایت مسیحی انجیل لوقا منطبق است. بر اساس انجیل لوقا، زکریا کاهنی در معبد سلیمان بود که وقتی نوبت او شد که در هیکل بخور کند، فرشتهٔ خدا بر وی آشکار شد و به او گفت دعایت مستجاب شده و زوجه ات پسری برایت خواهد آورد که نام او یحیی است و این مولود برای تو سبب خوشوقتی و خرمی خواهد بود و از تولد آن شادمانه می گردی زیرا نزد خداوندگار خویش بزرگ می شود و شراب و خمر نخواهد نوشید و از شکم مادر به روح القدس مملو خواهد شد تا بنی اسرائیل را بخواند به سوی خداوند خدای آنها یهوه- قلوب پدران را به جانب فرزندان نرم کند و نافرمانان را به راه خدا، و امت را برای خدا تمام کند. و زکریا ملک را گفت که چه سان من این بدانم و حال آن که من پیر هستم و زن من نازاست. و ملک جواب وی را داده گفت که من نزد خدا حاضر می باشم و برای همین فرستاده شدهام تا با تو سخن گفته این مژده به تو بسپارم. و اینک تو خاموش خواهی بود بلکه یارای تکلم نخواهی داشت زیرا که مرا باور نکردی روایت قرآنی این داستان در سورهٔ مریم چنین است: یاد کن مهربانی پروردگارت را بر بنده اش زکریا، هنگامی که پروردگارش را خواند به ندایی پنهانی- گفت پروردگارا، به راستی استخوان از بدن من سست شد و سرم از سفید موئی شعله ور گشت و در دعای تو ای پروردگار، هرگز بی بهره نبودهام. و هر آینه از نزدیکان خود پس از خویش بیمناکم و زن من نازای است پس از نزد خود وارثی برای من قرار ده که از من و از خاندان یعقوب میراث گیرد و او را ای پروردگار مردی پسندیده قرار ده. گفتیم ای زکریا، ما تو را بشارت می دهیم به پسری که نامش یحیی است و پیش از او کسی بدین نام نبوده است. بگفت ای پروردگار من چگونه برای من پسری پدید آید حال آن که زنم نازای است و من از کهنسالی فرتوت و سست گفشتهام. گفت این است وعدهٔ پروردگار، بر من آسان است، هر آینه تو را پیش از این بیافریدم و تو چیزی نبودی. گفت ای پروردگار، بر من نشانه ای قرار ده. گفت نشانهٔ تو این است که تا سه روز سخن گفتن نتوانی. پس بر قوم خود از محراب بیرون شد و اشارت کرد به سوی ایشان که صبح و شام تسبیح گویید.
وقتی مسلمین به حبشه هجرت کردند، عمروبن عاص عبدالله بن ابی ربیعه مسلمین را نزد نجاشی به نفرت داشتن از عیسی متهم کردند. نجاشی از مسلمین خواست تا آیاتی از قرآن را در بارهٔ عیسی برایشان بخواند و جعفربن ابیطالب از ابتدای سورهٔ مریم شروع به تلاوت کرد. نجاشی تحت تأثیر قرار گرفت و به مسلمین پناه داد.
فاطمه دختر محمّد نیز در خطبهای که در اعتراض به تصاحب فدک توسط ابوبکر خواند، آیاتی از سورهٔ مریم را تلاوت کرد. یرثنی و یرث من آل یعقوب یعنی این که زکریا برای فرزندی دعا میکرد که از او و آل یعقوب ارث برد در حالی که ابوبکر با تمسک به این حدیث ما انبیا ارث بر جای نمی گذاریم می خواست فاطمه را از ارث محروم کند.
داستان ادریس پیغمبر علیه السلام
۱٫ در قرآن کریم داستان آن جناب جز در دو آیه از سوره مریم نیامده، و آن دو آیه این است که مى فرماید (و اذکر فى الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیا، و رفعناه مکانا علیا) و دو آیه از سوره انبیا که مى فرماید (و اسمعیل و ادریس و ذالکفل کل من الصابرین و ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحین).
و در این آیات خداى تعالى او را به ثنایى جمیل ستوده و او را پیامبرى صدیق و از زمره صابرین و صالحین شمرده، و خبر داده که او را به مکانى منیع بلند کرده است.
۲٫ از جمله روایات وارده در داستان ادریس روایتى است که کتاب (کمال الدین و تمام النعمه) به سند خود از ابراهیم بن ابى البلاد از پدرش از امام محمد باقر علیه السلام نقل کرده، و چون حدیث طولانى بود ما آن را تلخیص کردیم. و خلاصه اش این است که: ابتدا نبوت ادریس چنین بوده. که در عهد وى سلطانى جبار بوده، روزى براى گردش سوار شده و به سیر و تنره مشغول گشت، در ضمن راه به سرزمینى سبز و خرم رسید و از آنجا خوشش آمد و دلش خواست تا آنجا را به ملک خود در آورد، و آن زمین مال بنده اى مؤ من بود، دستور داد احضارش کردند، و در باب خریدن آن به گفتگو پرداخت، ولى مرد حاضر به فروش نشد، پادشاه به شهر خود بازگشت در حالى که درباره این پیشامد اندوهناک و متحیر بود، با همسرش مشورت کرد، البته در همه مهمات خود با او مشورت مى کرد، زن چنین نظر داد که چند نفر شاهد دروغین وادار کن تا گواهى دهند که فلان شخص از دین پادشاه بیرون شده دادگاه حکم قتلش را صادر کند و ملکش را به تصرف در آورد، شاه همین کار را کرد، و زمین آنمرد مؤ من را غصب نمود.
خداوند به ادریس وحى فرستاد تا نزد آن پادشاه رفته این پیام را از ناحیه خدا به وى برساند که: آیا به کشتن بنده مؤ من و بى گناه من راضى نشدى، زمینش را هم مصادره کردى و زن و فرزندش را گرسنه و محتاج و تهى دست ساختى؟ به عزت خودم سوگند که در آخرت انتقامش را از تو خواهم گرفت، و در دنیا هم سلطنت را از تو سلب خواهم نمود، و مملکتت را ویران و عزّتت را مبدل به ذلت خواهم کرد، و گوشت همسرت را به خورد سگان خواهم داد، زیرا حلم من، تو را فریب داده.
ادریس با رسالت خداوند به نزد آن شاه آمده و پیام خداى را در میان بزرگان در بارش به او رسانید، شاه او را از مجلس خود بیرون رانده به اشاره همسرش افرادى را فرستاد تا او را به قتل برسانند، بعضى از یاران ادریس از ماجرا مطلع شده، به او رساندند که از شهر خارج شده، مهاجرت کند، ادریس با بعضى از یارانش همان روز از شهر بیرون شدند، آنگاه در مناجات با پروردگارش از آنچه که از پادشاه دیده بود شکوه نمود، خداى تعالى در پاسخش وحى فرستاد که از شهر بیرون شو که به زودى وعده اى که دادم درباره شاه انفاذ مى کنم، ادریس از خدا خواست تا علاوه بر انفاذ آنچه وعده داد، باران آسمان را هم تا روزى که او درخواست باران نماید از اهل شهر حبس کند، خداى تعالى این درخواست وى را نیز اجابت نمود، پس ادریس جریان را با یاران با ایمان خود در میان نهاد و دستور داد تا آنان نیز از شهر خارج گردند، یارانش که بیست نفر بودند هر یک به شهر و دیارى متفرق شدند، و داستان وحى ادریس و بیرون شدنش همه جا منتشر گشت، خود ادریس به غارى که در کوهى بلند قرار داشت پناهنده گشته، مشغول عبادت خدا و روزه شد، همه روزه فرشته اى برایش افطار مى آورد، و خدا امر خود را در اهل آن شهر انفاذ نمود، پادشاه و همسرش را هلاک ساخت، چیزى نگذشت که پادشاه جبارى دیگر جاى او را گرفت، و بنا به دعاى ادریس آسمان مدت بیست سال از باریدن بر اهل آن شهر همچنان حبس شده بود، تا کار مردم به فلاکت و تیره روزى کشید، وقتى کارد به استخوانشان رسید بعضى به بعضى گفتند: این چوبها را از ناحیه نفرین ادریس مى خوریم، و قطعا باران نخواهد آمد مگر اینکه او دعا کند ولى چه کنیم که نهانگاه او را نمى دانیم کجا است، چاره کار همین است که به سوى خدا بازگشت نموده و توبه کنیم، و درخواست باران کنیم زیرا او از ادریس به ما مهربانتر است.
در این هنگام خداى تعالى به ادریس وحى فرستاد که مردم رو به توبه نهاده اند، و ناله ها سر داده و به استغفار و گریه و تضرع و زارى پرداخته اند، و من به ایشان ترحم کردم، ولى چون به تو وعده داده ام که باران برایشان نفرستم مگر به دعاى تو اینک از من درخواست باران کن تا سیرابشان کنم، ادریس گفت: بار الها من چنین درخواستى نمى کنم.
پس خداى عز و جل به آن فرشته اى که برایش طعام مى برد وحى فرستاد که دیگر براى ادریس طعام مبر، سه روز گرسنه ماند و گرسنگى از پایش در آورد، پس ندا کرد که بار الها رزق مرا از من حبس کردى با اینکه هنوز زنده ام و قبض روحم ننموده اى؟ خداى تعالى به او وحى فرستاد: از اینکه سه روز غذا به تو نرساندم جزع مى کنى ولى از گرسنگى اهل قریه ات هیچ ناراحت نیستى با اینکه آن بى نوایان بیست سال است دچار قحطى هستند، تازه وقتى به تو مى گویم دعا کن تا برایشان باران بفرستم از دعا هم بخل مى ورزى اینک با گرسنگى ادبت کردم (تا بدانى چه مزه اى دارد) و حال باید از این غار و کوه پائین روى و به دنبال کار و کسب باشى، از این به بعد رزقت را به کار و کوشش خودت محول کردم.
ادریس از کوه پایین آمده به دهى در آن نزدیکیها رسید، خانه اى دید که دود ازآن بلند است، به عجله بدان سو رفت، زنى پیر و سالخورده یافت که دو قرص نان خود را روى ساج مى پزد، ادریس گفت: اى زن قدرى طعام به من بده که از گرسنگى از پاى در آمدم، زن گفت: اى بنده خدا نفرین ادریس براى ما چیزى باقى نگذاشته تا به کسى انفاق کنیم و سوگند یاد کرد که غیر از این دو قرص هیچ چیز ندارم اگر معاشى مى طلبى از غیر اهل این ده بطلب. ادریس گفت: لااقل مقدارى به من طعام بده که بتوانم جانم را حفظ کنم و راه بروم تا به طلب معاش برخیزم، گفت این نان بیش از دو قرص نیست، یکى براى خودم است و یکى براى فرزندم، اگر سهم خودم رابدهم مى میرم، و اگر سهم پسرم را بدهم او مى میرد، و چیزى زاید بر آن هم نداریم، گفت فرزند تو صغیر است، نصف نان براى او بس است، و نصف دیگرش را به من بده، زن راضى شد و نصف قرص را به او داد.
فرزند آن زن وقتى دید که ادریس سهم نان او را مى خورد از شدت نگرانى افتاد و مرد، مادرش گفت: اى بنده خدا پسرم را از شدت جزع نسبت به قوت لایموتش کشتى؟ گفت: مترس و نگران مباش که همین ساعت به اذن خدا زنده اش مى کنم، آنگاه دو بازوى کودک را گرفت گفت: اى روح که از بدن او به امر خدا بیرون شده اى به اذن خدا برگرد که من ادریس پیغمبرم، روح کودک برگشت.
مادر کودک وقتى کلام ادریس را شنید، و شنید که گفت: من ادریسم، و نیز دید که فرزندش زنده شده، فریاد زد که شهادت مى دهم که تو ادریس پیغمبرى، پس از خانه بیرون شده با بانگ هر چه بلندتر در ده فریاد زد: مژده مژده که فرج نزدیک شد، و ادریس به داخل قریه آمد، پس ادریس خود را به آن مکانى که پادشاه جبار زندگى مى کرد و به صورت تلى خاک در آمده بود رسانید، در آنجا نشست و جمعى از اهل قریه گردش جمع شده التماس کردند و طلب ترحم نموده، درخواست کردند دعا کند تا باران بر آنان ببارد، گفت: دعا نمى کنم تا آن پادشاه جبارتان حاضر شود با شما با پاى برهنه حرکت کند، و از من درخواست دعا کند.
این خبر به گوش آن جبار رسید، چهل نفر را فرستاد تا ادریس را نزد او ببرند، وقتى آمدند و تکلیف کردند که بیا با ما نزد جبار رویم، ادریس نفرین کرد و هر چهل نفر تا آخرین نفرشان مردند، جبار پانصد نفر را فرستاد، وقتى نزد ادریس آمده تکلیف رفتن نزد جبار کردند و التماس نمودند، ادریس کشته چهل نفر همکارانشان را نشانشان داده فرمود من نزد او نمى آیم و دعا براى باران هم نمى کنم تا اینکه او و همه اهل قریه پاى برهنه نزد من آیند و از من درخواست دعا کنند.
افراد نامبرده نزد آن جبار شده جریان را باز گفتند، و از او خواستند تا به این کار تن در دهد، شاه جبار با خانواده و اهل قریه اش با کمال خضوع و تذلل نزد ادریس آمده درخواست کردند تا از خدا بخواهد باران را بر آنان ببارد، در این هنگام ادریس درخواست باران کرد، پس ابرى در آسمان برخاسته بر آنان سایه افکند، و شروع به رعد و برق نموده لحظه اى بعد رگبارى زد که ترس غرق شدن پدید آمد، و مردم از خطر آب در فکر جان خود افتادند.
و در کافى به سند خود از عبد اللّه بن ابان از امام صادق علیه السلام نقل کرده که در حدیثى که درباره مسجد سهله است فرموده: مگر نمى دانى که آنجا جاى خانه ادریس پیغمبر است که در آنجا مشغول خیاطى بوده.
مؤلف: در میان اهل تاریخ و سیره نیز معروف است که ادریس علیه السلام اولین کسى بوده که با قلم خط نوشته، و اولین کسى بوده که خیاطت کرده است.
و در تفسیر قمى مى گوید: اگر ادریس را ادریس نامیده اند به خاطر کثرت دراست کتاب بوده است.
مؤلف: در بعضى از روایات در معناى آیه (و رفعناه مکانا علیا) آمده که خداى تعالى بر فرشته اى از فرشتگان، غضب نمود، پس بال او را قطع نموده و در جزیره اى بیفکند، و این جزیره در وسط دریا قرار داشت، مدتها که خدا مى داند چقدر بوده در آنجا ماند تا آنکه خداى تعالى ادریس را مبعوث نمود، فرشته نزد ادریس آمده درخواست کرد که از خدا مسئلت نماید تا از او راضى گردد و بالش را به او برگرداند، ادریس دعا کرد و خدا بالش را برگردانید و از او راضى شد.
فرشته در تلافى احسان ادریس به او گفت: آیا حاجتى دارى؟ گفت: بلى، دوست مى دارم مرا به آسمان ببرى تا ملک الموت را ببینم، چون هر وقت به یاد او مى افتم زندگى بر من تلخ مى شود، پس فرشته او را بر بال خود گرفته به آسمان چهارم آورد، در آنجا ملک الموت را دید که از تعجب سر خود را تکان مى داد، ادریس بر وى سلام کرد، و پرسید چرا سر خود را تکان مى دهى؟ گفت: خداى رب العزه مرا دستور داده بود تو را بین آسمان چهارم و پنجم قبض روح کنم، من عرضه داشتم: پروردگارا میان هر یک از آسمانها پانصد سال، و قطر هر آسمانى هم پانصد سال راه، فعلا فاصله میان من و ادریس چهار آسمان است، چگونه او خود رابدینجا مى رساند، اینک مى بینم که خودت آمدى، پس او را قبض روح نمود، این است معناى آیه و (رفعناه مکانا علیا).
مؤلف: این حدیث را على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود از پدرش، از ابى عمیر، از شخصى از امام صادق علیه السلام آورده.
و در معناى آن کافى نیز از على بن ابراهیم از پدرش، از عمرو بن عثمان، از مفضل بن صالح، از جابر، از ابو جعفر علیه السلام، از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم نقل کرده اند.
و این دو روایت، و مخصوصا روایت دومى با ضعف سندى که دارند، نمى شود مورد اعتماد قرار گیرند، چون با ظاهر کتاب که دلالت بر عصمت ملائکه و نزاهتشان از کذب و خطا دارد، مخالف مى باشند.
ثعلبى در کتاب عرائس از ابن عباس و دیگران روایتى آورده که خلاصه اش این است که: روزى ادریس در گرماى آفتاب راه پیمایى کرده و از حرارت آن آزار دید، با خود گفت: یک روز در حرارت آفتاب راه رفتم اینقدر ناراحتم کرد، پس آن کسى که آفتاب را حمل مى کند و در هر یک روز پانصد سال راه مى برد چه حالى دارد؟ پس دعا کرد که بار الها سنگینى آن را بردوش آن ملک سبک گردان، و گرمایش را برایش تخفیف ده، خدا دعایش را مستجاب کرد، و آن ملک از خداى تعالى سبب را پرسید، و فهمید که این سبکى و تخفیف حرارت که در حمل او پیدا شده از دعاى ادریس بوده است، پس از خدا خواست تا دیدار ادریس را به او روزى کند، و میان او و وى دوستى برقرار سازد، خدایش اجازه داد.
پس ادریس همواره از او پرسش ها مى کرد، از آن جمله یکى این بود که تو گفتى گرامى ترین فرشتگان نزد ملک الموت هستى، وبیش از سایرین نزد او مکان و منزلت دارى، حال با چنین منزلتى نزد او برایم شف اعت کن تا اجل مرا تاخیر بیندازد تا بیش از پیش به شکر و عبادت خدا بپردازم، فرشته گفت: خداوند اجل هیچ کس را تاخیر نمى اندازد، ادریس گفت: بله، و لیکن این را بیشتر دوست دارم، گفت: بسیار خوب، من با او گفتگو مى کنم، و قول مى دهم که آنچه بتواند درباره یکى از بنى آدم انجام دهد درباره تو انجام دهد.
پس فرشته ادریس را حمل کرده به آسمان برد، و در جایى که آفتاب طلوع مى کند نهاد، و خودش نزد ملک الموت آمده و حاجت ادریس را به عرض رساند و شفاعتش کرد، ملک الموت گفت: من چنین اختیارى ندارم، ولى تنها این احسان را مى توانم در حق او بکنم که اگر دوست بدارد بگویم چه وقت اجلش مى رسد گفت بگو، پس ملک الموت به دفتر خود نگاهى کرده، گفت: اسم او فلان است، و به گمانم او هرگز نمى میرد، چون او را مى بینم که در محل طلوع آفتاب مى میرد، فرشته گفت: اتفاقا من او را در همانجا گذاشته و نزد تو آمده ام، ملک الموت گفت: پس برگرد که گمان نمى کنم او را زنده ببینى، زیرا به خدا سوگند چیزى از اجل او باقى نمانده، پس فرشته برگشت و او را مرده یافت.
این روایت را الدرالمنثور نیز از ابن ابى شیبه و ابن ابى حاتم، از ابن عباس از کعب، روایت کرده، چیزى که هست در روایت کعب آمده: فرشته اى که بر ادریس در آمد همان فرشته اى بوده که همواره عمل ادریس را بالا مى برده، و نیز در آن آمده که همه روزه از ادریس عملى بالا مى برده که معادل عمل همه اهل زمین و معاصرین وى بوده است، و از این جهت از ادریس بسیار خوشش آمده از خدا درخواست اجازه کرد تا بر زمین وارد شود و با ادریس بناى رفاقت بگذارد، و پس از کسب اجازه بر او نازل شده و با او رفاقت کرد….
و ابن ابى حاتم به طریقى دیگر این روایت را از ابن عباس نقل کرده، و در آن آمده که ادریس در میان دو بال فرشته نامبرده از دنیا رفته است.
و نیز در الدر المنثور است که ابن منذر، از عمر مولاى غفره، و او بدون ذکر سند از رسول خدا صلى اللّه علیه و آ له و سلم روایت کرده که از ادریس به تنهائى عمل و عبادتى بالا مى رفته که معادل عمل همه مردم اهل عصرش بوده است، ملک الموت – فرشته مامور – از او خوشش آمد، از خدا اجازه خواست تا به زمین نازل شود و با او همنشین گردد خداى تعالى اجازه اش داد، پس فرشته و ادریس در زمین به سیر و گردش و عبادت خدا پرداختند، ادریس از عبادت رفیقش خوشش آمد چون دید که اصلا از عبادت خسته و کسل نمى شود، از او سببش را پرسید، و اصرار کرد، فرشته خود را معرفى کرد، معلوم شد که همان ملک الموت است، و چون از عبادت وى خوشش آمده از خدا خواسته است تا اجازه مصاحبت با وى را به او بدهد.
ادریس وقتى فهمید رفیقش از جنس بشر نیست، بلکه ملک الموت است، سه حاجت درخواست کرد: اول اینکه ساعتى او را قبض روح کند و دوباره جانش را برگرداند، ملک الموت با کسب اجازه از خداى تعالى این کار را کرد، دوم اینکه او را به آسمان ببرد و آتش دوزخ را به او نشان دهد، ملک الموت این کار را نیز با کسب اجازه برایش انجام داد، سوم اینکه بهشت را به او نشان دهد، آن را نیز انجام داد، و وقتى که ادریس داخل بهشت شد و از میوه هاى آن خورد و از آبش آشامید، ملک الموت گفت حال بیا تا بیرون رویم همه حوائجت را بر آوردم، ادریس از بیرون شدن امتناع ورزید و به یکى از درختهاى بهشتى چسبید که به هیچ وجه بیرون نمى آیم، و در مقام احتجاج گفت: مگر غیر این است که هر کسى باید مرگ را بچشد؟ من که چشیده ام، و مگر غیر از این است که هر کسى باید وارد جهنم شود، من که وارد آن نیز شده ام، و مگر غیر این است که هر کس وارد بهشت شود دیگر بیرون نمى آید؟ پس من بیرون نمى آیم، ملک الموت در جوابش عاجز گشت: خداى تعالى به ملک الموت فرمود: ادریس عاجزت کرد، پس متعرض او مشو، بگذار بماند، و به همین جهت ادریس در بهشت باقى ماند.
این روایت را عرائس نیز آورده، و آن را از وهب نقل کرده، و در آخر روایت او این اضافه آمده است: (پس ادریس در آنجا زنده است، گاهى در آسمان چهارم خداى را بندگى مى کند، و گاهى در بهشت به تنعم مى پردازد).
و در مستدرک حاکم از سمره روایت مى کند که گفت: ادریس مردى سفید روى، بلند قامت، تنومند، فراخ سینه، بدنش کم موى، سرش پر موى بود، و یکى از دو چشمش از دیگرى درشت تر بود، و در سینه لکه سفیدى داشت که برص نبود، و چون خداى تعالى جور و عداوت مردم را دید و دید که از اوامرش سرپیچى مى کنند، ادریس را به آسمان ششم برد، و اینکه در قرآن فرموده: (و رفعناه مکانا علیا) اشاره به همین است.
مؤلف: هیچ نقاد با بصیرت شک نمى کند در اینکه این روایات از اسرائیلیاتى است که دست جعالان حدیث آن را در میان روایات ما وارد کرده است، براى اینکه با هیچ یک از موازین علمى و اصول مسلم دین سازگارى ندارد.
۳٫ ادریس علیه السلام (هرمس) نیز نام داشته، زیرا قفطى در کتاب اخبار العلما باخبار الحکما، در شرح حال ادریس مى گوید: حکما در محل ولادت و منشا و استاد ادریس قبل از نبوتش اختلاف کرده اند، فرقه اى گفته اند: در مصر به دنیا آمد، و او را (هرمس الهرامسه) نامیدند، و مولدش در (منف) بوده، و نیز گفته اند که: کلمه هرمس عربى ارمیس یونانى است، و ارمیس به زبان یونانى به معناى عطارد است. بعضى دیگر گفته اند: نام او به زبان یونانى طرمیس و به زبان عبرى خنوخ بود که معرب آن اخنوخ شده، و خداى عز و جل او را در کتاب عربى مبینش ادریس نامیده.
همین صاحب نظران گفته اند: نام معلمش غوثاذیمون بوده، بعضى گفته اند: اغثاذیمون مصرى بوده، ولى نگفته اند که این شخص چکاره بوده است، فقط گفته اند: اغثاذیمون یکى از انبیاى یونانیان و مصریان بود، و نیز او را اورین دوم خوانده اند، و ادریس نزد ایشان اورین سوم بوده، و معناى کلمه (غوثاذیمون) خوشبخت است، آن وقت گفته اند: هرمس از مصر بیرون گفته و همه زمین را گردش کرد و دوباره به مصر برگشت، و خداوند در مصر او را بالا برد، و در آن روز هشتاد و دو سال از عمرش گذشته بود.
فرقه دیگرى گفته اند که: ادریس در بابل به دنیا آمده و نشو و نما کرد، و او در اول عمرش از شیث بن آدم که جد جد پدرش بود درس گرفت، چون ادریس پسر یارد، و او پسر مهلائیل، و او پسر قینان، و او پسر انوش، و او پسر شیث است، شهرستانى گفته: اغثاذیمون همان شیث است.
و چون ادریس بزرگ شد، خداوند او رابه افتخار نبوت مفتخر ساخت، پس مفسدین از بنى آدم را از مخالفت با شریعت آدم و شیث نهى مى کرد اندکى اطاعتش کردند اما بیشتر مردم مخالفتش نموده اند، پس تصمیم گرفت از میان آنان کوچ کند، آنان را که اطاعتش
کرده بودند دستور داد آماده کوچ باشند، برایشان گران آمد که از وطن هاى خود چشم بپوشند، ناگزیر گفتند: اگر کوچ کنیم دیگر کجا مانند بابل نهرى خواهیم یافت؟ (بابل به زبان سریانى به معناى نهر است) و گویا مقصودشان از نهر – بابل – دجله و فرات بوده، ادریس گفت: اگر براى خاطر خدا مهاجرت کنیم، خداوند نهرى غیر آن روزیمان خواهد کرد.
پس ادریس با ایشان بیرون شده و رفتند تا به این اقلیم که اقلیم بابلیونش مى نامند رسیدند، پس رود نیل و دشتى خالى از سکنه را دیدند، ادریس کنار نیل ایستاده مشغول تسبیح خدا شد، و به جماعت خود گفت: بابلیون.
و در معناى این گفته وى اختلاف کرده اند، بعضى گفته اند: یعنى چه نهر بزرگى است. بعضى دیگر گفته اند: یعنى نهرى مانند نهر شما است، بعضى گفته اند: نهرى پر برکت است. و بعضى دیگر گفته اند: کلمه (یون) در زبان سریانى معناى صیغه افعل در عربى را مى دهد که به معناى برتر است، یعنى این نهر بزرگتر است و به همین مناسبت آن وادى و اقلیم در میان همه امت ها به نام بابلیون معروف شد، غیر از عرب که آن را مصر خوانده اند که منسوب است به مصر پسر حام، که بعد از واقعه طوفان نوح آنجا نزول کرد، (و خدا به همه اینها داناتر است).
ادریس و همراهانش در مصر رحل اقامت افکنده، خلایق را به معروف امر، و از منکرات نهى مى کرد و به اطاعت خداى عز و جل دعوت مى کرد، مردم زمان او با هفتاد و دو زبان حرف مى زدند، و خداوند زبان همگى آنان را به وى تعلیم داده بود تا هر فرقه اى از ایشان را با زبان خودش تعلیم دهد، و علاوه بر اینها آداب و طریقه نقشه کشى براى شهر سازى را به ایشان بیاموخت، دانشجویان از هر ناحیه اى گردش جمع شدند، و به ایشان سیاست مدنیت بیاموخت و قواعد آن را برایشان مقرر فرمود، و هر فرقه اى از هر امتى که بودند به سرزمین خود برگشته و شهرهایى ساختند تا آنجا که در عهد وى و به وسیله شاگردان او، صد و هشتاد و هشت شهر ساخته شد، که از همه کوچکترش (رها) بود، و ادریس به آنان علوم را بیاموخت.
و اولین کسى که حکمت را استخراج نموده و علم نجوم را به مردم یاد داد، ادریس بود، چون خداى عز و جل سر فلک و ترکیب آن، و نقطه هاى اجتماع کواکب را در آن فلک به او فهمانده بود، و نیز علم عدد سنین و حساب را به او داده بود، و اگر این نبود و ادریس در این علم فتح باب نمى کرد، هرگز خاطر بشر به این معنا خطور نمى کرد که در مقام سرشمارى ستارگان بر آید.
ادریس علیه السلام براى هر امتى در هر اقلیمى سنتى شایسته آن امت و آن اقلیم به پا داشت، و زمین را به چهار قسمت تقسیم نموده براى هر قسمتى پادشاهى مقرر کرد تا به سیاست و اداره امور آنجا و آبادیش قیام نماید، و هر پادشاهى را مامور کرد تا اهل اقلیم خود را به شریعتى که بعدا اسم بعضى از آنها را مى بریم ملزم سازد.
اسما آن پادشاهان که زمامدار زمین بودند بدین قرار بود: اول (ایلاوس) که به زبان عربى به معناى رحیم است، دوم (اوس)، سوم (سقلبیوس)، چهارم (اوس آمون)، و بعضى گفته اند: ایلاوس آمون، بعضى دیگر نام او را یسیلوخس که همان آمون ملک باشد دانسته اند، این بود آن مقدار از کلام قفطى در کتاب اخبار العلما باخبار الحکما، که مورد حاجت ما بود.
و این احادیث و اخبار، همه به ما قبل تاریخ منتهى مى شود، و آنطور که باید نمى شود بدان اعتماد کرد، چیزى که هست همین که مى بینیم نام او در عربى جیلا بعد جیل (جیل) یک صنف از مردم اهل یک زمان) در میان فلاسفه و اهل علم زنده مانده و اسم او را به عظمت یاد مى کنند و ساحتش را محترم شمرده و اصول هر علمى را منتهى به او مى دانند، خود کشف مى کند از اینکه او از قدیمى ترین پیشوایان علم بوده که نطفه و بذر علوم را در میان بشر پاشیده و افکار بشرى را با استدلال و دقت در بحث، و جستجوى از معارف الهى آشنا ساخته اند، و یا آن جناب اولین مبتکر ایشان بوده است.
داستان اسماعیل صادق الوعد
داستان اسماعیل بن حزقیل پیغمبر جز در این دو آیه در جایى دیگر نیامده، تازه این دو آیه هم بنا به یک تفسیر مربوط به او است، و بنابر آن خداى سبحان او را به ثناى جمیلى ستوده و صادق الوعد و آمر به معروف و مرضى درگاه خویش خوانده وفرموده که: او رسولى نبى بوده است.
و اما حدیث در علل الشرایع به سند خود از ابن ابى عمیر و محمد بن سنان، از شخصى که نام برده، از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: اسماعیلى که خداى عز و جل در کتاب خود درباره اش فرموده (و اذکر فى الکتاب اسمعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولا نبیا) اسماعیل فرزند ابراهیم نیست بلکه پیغمبرى دیگر از انبیا بوده که خداى عز و جل به سوى قومش مبعوث نمود، و مردمش او را گرفته و پوست سر و رویش را کندند، پس فرشته اى نزدش آمده گفت: خداى عز و جل مرا نزد تو فرستاد تا هر امرى دارى اطاعت کنم، گفت: من باید به دیگر انبیا اقتدا داشته و آنان را اسوه خود قرار دهم.
مؤلف: این معنا را به سند خود از ابو بصیر از امام صادق علیه السلام نیز روایت کرده که در آخر آن آمده: من باید حسین علیه السلام را اسوه خود قرار دهم.
و در کتاب عیون به سند خود از سلیمان جعفرى، از امام رضا علیه السلام روایت کرده که فرمود: هیچ مى دانى چرا اسماعیل را صادق الوعد خواندند؟ عرض کردم: نه، نمى دانم. فرمود: با مردى وعده کرده بود، در همان موعد در آنجا حاضر شده تا یک سال به انتظارش نشست.
مؤلف: این معنا در کافى از ابن ابى عمیر از منصور بن حازم و از امام صادق علیه السلام روایت شده در مجمع نیز آن را بدون ذکر سند از آن جناب نقل کرده است.
و در تفسیر قمى در ذیل آیه
(واذکر فى الکتاب اسمعیل انه کان صادق الوعد)
آمده که امام فرمود: اسماعیل وعده اى داده بود و یک سال منتظر دوستش نشست، و او اسماعیل پسر حزقیل بود.
مؤلف: وعده اى که آن جناب داده بوده مطلق بوده است، یعنى مقید نکرده که یک ساعت یا یک روز یافلان مدت در آنجا منتظر مى مانم، به همین جهت مقامى که از صدق و درستى داشته اقتضا کرده که به این وعده مطلق وفا کند، و در جائى که معین نموده، بایستد تا رفیقش بیاید.
صفت وفا مانند سایر صفات نفسانى از حب، اراده، عزم، ایمان، ثقه و تسلیم داراى مراتب مختلفى است که بر حسب اختلاف مراتب علم و یقین مختلف مى شود، همانطور که یک مرتبه از ایمان با تمامى خطاها و گناهان مى سازد که نازلترین مراتب آن است، و از آن به بعد مرتبه به مرتبه رو به تزاید و صفا نهاده تابه جایى مى رسد که از هر شرک خفى خالص مى گردد، و دیگر قلب به چیزى غیر از خدا تعلق پیدا نمى کند، حتى التفاتى هم به غیر خدا نمى نماید، که این اعلا مراتب ایمان است، همچنین وفاى به عهد هم داراى مراتبى است، یکى از مراتبش وفاى قولى است، مثل اینکه قول بدهد که یک ساعت یا دو ساعت فلان جا منتظر بایستد، تا کار لازم ترى پیدا شده او را از بیشتر ایستادن منصرف کند، این یک مرتبه از وفا است، که عرفا آن را وفا مى خوانند، و از این مرتبه بالاتر این است که آنقدر بایستد تا عادتا از برگشتن طرف ناامید شود و اطلاق وعده را به یاس مقید سازد، و از این هم بالاتر اینکه اطلاق آن را حفظ نموده اینقدر بایستد تا طرف برگردد هر چند که طولانى شود، پس نفوس قوى که مراقب قول و فعل خود هستند هیچ وقت قولى نمى دهند مگر قولى که طاقت عمل به آن را داشته باشند و بتوانند با عمل آن را تصدیق کنند و همینکه از زبانشان در آمد دیگر هیچ چیز از انفاذ آن بازشان نمى دارد.
و در روایت آمده که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم به یکى از اصحاب خود وعده داد که درم که نزد خانه کعبه منتظرش مى باشد تا او برگردد، ولى آن مرد در پى کار خود رفته فراموش کرد برگردد، رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم سه روز در آنجا منتظر ماند تا خبر به آن مرد رسید،
به مسجد آمده عذر خواهى کرد. آرى این مقام صدیقین است که هیچ سخنى نگویند مگر آنکه بدان عمل کنند.