هماوردگاه

http://www.kishtech.ir

پردیس فناوری کیش طرح ملی مشاوره متخصصین صنعت و مدیریت دپارتمان زبان انگلیسی برگزار میکند

Fred was a young soldier in a big camp. During the week they always worked very hard, but it
was Saturday, and all the young soldiers were free, so their officer said to them, ‘You can go into
the town this afternoon, but first I’m going to inspect you.’
Fred came to the officer, and the officer said to him, ‘Your hair’s very long. Go to the barber and
then come back to me again.
Fred ran to the barber’s shop, but it was closed because it was Saturday. Fred was very sad for a
few minutes, but then he smiled and went back to the officer.
‘Are my boots clean now, sir?’ he asked.
The officer did not look at Fred’s hair. He looked at his boots and said, ‘Yes, they’re much better
now. You can go out. And next week, first clean your boots, and then come to me!

سرباز جوانی در یک پادگان بزرگ بود. آن ها همیشه در طول هفته خیلی سخت کار میکردند، اما آن روز شنبه بود، و همه ی سربازان آزاد بودند، بنابراین افسرشان به آن ها گفت: امروز بعد از ظهر شما می توانید به داخل شهر بروید، اما اول می خواهم از شما بازدید کنم.

فرد به سوی افسر رفت، و افسر به او گفت: موهای شما بسیار بلند است، به آرایش گاه برو و دوباره پیش من برگرد.

فرد به آرایش گاه رفت، ولی بسته بود چون آن روز شنبه بود. فرد برای چند دقیقه ناراحت شد، اما بعد خندید، و به سوی افسر برگشت.

او پرسید: قربان، اکنون پوتین هایم تمیز شدند.

افسر به موهای فرد نگاه نکرد. او به پوتین های فرد نگاه کرد و گفت: بله، خیلی بهتر شدند شما می توانی بروی. و  هفتهی بعد اول پوتین های خود را تمیز کن و بعد از آن پیش من بیا..!