هماوردگاه

The Tortoise and the Hare

پردیس فناوری کیش ، طرح ملی مشاوره متخصصین صنعت و مدیریت دپارتمان زبان انگلیسی برگزار می کند:

 

http://kishtech.ir

“The Tortoise and the Hare “

A speedy hare lived in the woods . She was always bragging to the other animals about how fast she could run

The animals grew tired of listening to the hare . So one day , the tortoise walked slowly up to her and challenged her to race . The hare howled with laughter

Race you ? I can run circles around you !the hare said but the tortoise didn’t budge.

Ok , tortoise . you want a race ? you’ve got it! This will be a piece of cake. The animals gathered to watch the big race

A whistle blew , and they were off. The hare sprinted down the road while the tortoise crawled away from the starting line.

The hare ran for a while and looked back . She could barely see the tortoise on the path behind her. certain she’d win the race , the hare decided to rest under a shady tree

The tortoise came plodding down the road at his usual slow pace . He saw the hare , who had fallen asleep against a tree trunk . The tortoise crawled right on by

The hare woke up and stretched her legs . She looked down the path and saw no sign of  the tortoise . I might as well go win this race, she thought

As the hare rounded the last curve,  she was shocked by what she saw . The tortoise was crossing the finish line!the tortoise had won the race

The confused hare crossed the finish line . Wow , tortoise,  the hare said , I really thought there was no way you could beat me . The tortoise smiled , I know ,that’s why I won

“لاک پشت و خرگوش”

خرگوشی چابک در جنگل زندگی می کرد . او همیشه درباره سرعت دویدنش برای حیوانات دیگر لاف می زد .

حیوانات از گوش دادن به حرف های خرگوش خسته شده بودند . به همین خاطر روزی از روزها خرگوش آرام آرام پیش او رفت و او را به مسابقه دعوت کرد . خرگوش با خنده ای فریاد زد .

خرگوش گفت :با تو مسابقه بدم ؟ من تورو به راحتی می برم ! اما نظر لاک پشت عوض نشد . باشه لاک پشته پس تو می خوای مسابقه بدی ؟ باشه قبول . این واسه من مثل آب خوردنه . حیوانات برای تماشای مسابقه بزرگ جمع شدند .

سوتی زدند و آن ها مسابقه را شروع کردند.  خرگوش مسیر را با حد اکثر سرعت می دوید درحالی که لاک پشت به کندی از خط شروع مسابقه دور می شد .

خرگوش مدتی دوید و به عقب نگاه کرد . او دیگر نمی توانست لاک پشت را پشت سرش در مسابقه ببیند. خرگوش که از برنده شدن خود مطمعن بود تصمیم گرفت در سایه یک درخت کمی استراحت کند .

لاک پشت با سرعت همیشگی اش آهسته آهسته از راه رسید . او خرگوش را دید که کنار تنه درختی به خواب رفته است . لاک پشت درست از کنارش رد شد .

خرگوش از خواب بیدار شد پاهایش را کش و قوسی داد . مسیر را نگاه کرد و اثری از لاک پشت ندید. با خودش فکر کرد :من باید برم و این مسابقه رو هم برنده بشم.

وقتی خرگوش آخرین پیچ را رد کرد ، از آنچه می دوید تعجب کرد . لاک پشت داشت از خط پایان رد می شد ! لاک پشت مسابقه را برد!

خرگوش سردرگم از خط پایان رد شد . خرگوش گفت :《وای لاک پشته ، من واقعا فکر نمی کردم تو بتونی منو ببری. 》 لاک پشت لبخندی زد و گفت:《 می دونم . واسه همین بود که من برنده شدم .》